گنجور

 
جویای تبریزی

دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است

زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است

سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است

باعث آزادی ارباب دنیا بندگی است

زندهٔ جاوید سازد مرد را درد طلب

چون نفس در راه حق بگداخت آب زندگی است

می دهد دیوانگی از حبس تکلیف نجات

تا بود برجا گریبان تو طوق بندگی است

گلستان را نیست پیش عارضش رنگ قبول

گر فروزان است رخسار گل از شرمندگی است

می توان از راست بازی گوی نیکویی ربود

باخته است آن کس که کار و پیشه‌اش با زندگی است

در حریم اهل دل جویا فنا را راه نیست

محرم اسرار حق را منصب پایندگی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode