گنجور

 
جویای تبریزی

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت

تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت

شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم

خرابی را عمارت می کند معماری چشمت

دل خون گشته ام را می کشد بر خار مژگانش

نباشد بیش ازین با عاشقان دلداری چشمت

حذر اولی ز بدمستی که خنجر در کفش باشد

از آن ترسم که مژگانت نماید یاری چشمت

زبان فهم نگه شاید به این معنی رسد جویا

نهان با دل ز مژگان است خنجر کاری چشمت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode