گنجور

 
عرفی

ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او

که محجوبست و می سازد هلاکم انفعال او

ز شرح شوقم آتش در پر روح الامین افتد

اگر غمنامهٔ هجر تو بربندم به بال او

نمیرم زود، غمگین است پیش از مردن یاران

کند آغاز شیون تا شود رفع ملال او

پس از مردن گره شد در گلویم گریه، چون دیدم

که جان رو در قفا می رفت از شوق جمال او

بر آرم در لحد آهی که آتش در ملک گیرد

اگر باشد به جز اسرار عشق از من سوال او

چو مست آمد برون عرفی، چه گویم اهل تقوی را

چه سان زد مشعله بر خاک عصمت رنگ آل او

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

دو صد عالم که روحانیست از فرفضال او

دوصد گیتی که نورانیست از نور جمال او

جویای تبریزی

دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او

کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او

شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر ترسم

که تیغ موج خون دیده آید بر خیال او

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه