گنجور

 
جیحون یزدی

ای شهنشاهی که از یمن ثنای ذات تو

درسخاو درسخن زامثال و اقران برترم

از طفیل مدح خسرو وکش بقای خضر باد

با صمیری صاف تر زآئینه اسکندرم

بیست سالست اینکه درصد دفترت گفتم مدیح

لیکن ازگنجو رشه نی نام دریک دفترم

یا ملک را سیم وز ریش از کفاف ملک نیست

یا که من نزد ملک بی‌قدر چون سیم و زرم

نی ملک با کان وگوهر دشمنی دارد بطبع

زان مرا راند همی کز طبع کان گوهرم

لیک اگر یکقطره درجیحون چکد ازجود شاه

بنگری کز در بیضا رشک بحر اخضرم

ثلث نواب ار بدین مداح بوابت رسد

ربع مسکون تنگ گردد ازشرف برپیکرم

حالی ای سلطان جم اورنگ فرما همتی

تاکه باج از تاج کی گیرد شکوه افسرم

تا به کی پیچم ز غم کآخر چرا در هر دیار

مردم از شه می‌خورند و بنده از خود می‌خورم