گنجور

 
جیحون یزدی

خان فلک فر محمد آنکه ز رفعت

مهچه خرگاه او گذشته ز فرقد

ماه مبارک ز دخت دوستعلیخان

اختر فرخ رخیش گشت مولد

نور محمد نهاد نامش والحق

نیست جز از نور صرف و عقل مجرد

گرچه نخورده است شیر باش که یابی

شیر خورد بازبان تیغ مهند (؟)

گرچه نخوانده است درس باشد که بینی

خواند ازخامه اش عطارد ابجد

وقتی آید کز اژدهای تبر زین

زهر کند بر ملوک طعم طبر زد

وقتی آید که زاقتدار نماید

قصر جلالت به از بهشت مخلد

آخر این شبل آن هزیر که از او

پیل تنانراست روز عمر مشود

گفت بتاریخ او درایت جیحون

یافت جهان رونقی زنور محمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode