گنجور

 
جیحون یزدی

سپهر مجد و معالی رضاقلی که هلال

بساغر تو خط مهجتی فداک سپرد

بهر زمین که زجام تو قطره افتاد

چه طعنه ها که ازو سلسبیل وکوثر برد

سه چار روز بود کز سپهر مینائی

تهی است ساغر این بندهات زصاف وز درد

تهمتنی کن و امشب از آن سیاوش خون

بطی فرست که گردم بفر رستم گرد

اگر که حفظ بدن واجب است اندر شرع

به چاره کوش که من بی شراب خواهم مرد

 
 
 
رودکی

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:

تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد

سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد

سنایی

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد

که کنج عافیتی به بود زبردابرد

به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی

ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد

بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت

[...]

خاقانی

سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای

کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد

بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من

مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد

ظهیر فاریابی

جمال دین سر احرار روزگار حسن

ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد

تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ

حروف حادثه از روی آسمان بسترد

هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه