گنجور

 
 
 
سراج قمری

که رنگم و، باده، لعل چون بیجاده

میلم همه زان بود به سوی باده

خواهم که بود قدح چو جانش زمی است

لب بر لب من نهاده و جان داده

جامی

پیری دیدم ز نقش هستی ساده

قفل همه مشکلات را بگشاده

گفتم که اراده چیست ای آزاده

فرمود که ترک ما علیه العاده

اهلی شیرازی

ای از غم دهر همچو سرو آزاده

کم چون تو پسر مادر گیتی زاده

در دست بتان ز بهر پای اندازت

نرگس صفتست شش قماش آماده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه