به بزم زنده دلان ذکر دی و فردا نیست
صفای وقت جز از باده مصفا نیست
عجب به عشق تو مستغرقم نمی دانم
که غیر تو به جهان هست دیگری یا نیست
جهان چو فرع و تو اصلی و گر به چشم یقین
نظر کنم همه اصل است و فرع اصلا نیست
چو موج هرکه به دریا فرو رود داند
که موج اگر چه نه دریاست غیر دریا نیست
به کنج صومعه خوان ورد صبح و شام ای شیخ
حریم مجلس ما جای شور و غوغا نیست
هزار قافله پی در پی است در ره عشق
عجبتر آنکه پی یک رونده پیدا نیست
به زخم سنگ ملامت گرفت خو جامی
حریف صحبت نازکدلان رعنا نیست