گنجور

 
جامی

در دلم زآتش تو داغ بس است

خانه تنگ است یک چراغ بس است

گر نیامد دلم به کف به سراغ

اینکه آمد به تو سراغ بس است

مشک گو روبه باد و عود بسوز

بوی تومانده در دماغ بس است

باغبان را چه کار با عطار

عطر جیبش نسیم باغ بس است

محضر رندیم ز درد کشان

دلقی از جرعه داغ داغ بس است

چتر فرق شهید وادی عشق

گرد گشته سپاه زاغ بس است

سود جامی ز شغل غمهایت

از غم دیگران فراغ بس است