گنجور

 
جامی

گر نیابم بویی از وصل تو در گلزارها

همچو اشک خود به خون غلطم میان خارها

چون نقاب افکنده دیدت شاهد گل در چمن

کند ناخن ناخن از رشک رخت رخسارها

پیش خورشیدم چو دیواریست حایل هر رقیب

باد چون سایه ز پا افتاده این دیوارها

مستم و دریوزه دارم وجه می گو محتسب

تا بگرداند مرا گرد همه بازارها

کار من میخواری و بارم سبوی می کشیست

بار من باشد دگر کار آزمودم بارها

گرنه با زلف رساند سلسله پشمینه پوش

تار و پود خرقه اش باشد همه زنارها

گر به دست راست جامی سبحه دارد جام می

برکفش نه کو به دست چپ کند این کارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode