گنجور

 
جامی

چشم منی بر همه کس روشن است

خانه تو خانه چشم من است

سینه ز تو روزن و چشم دلم

بهر تماشای تو بر روزن است

دل به درت محرم و جان نیز هم

محنت هجر تو همه بر تن است

زاد دو صد غم شب هجر توام

راست بود آنکه شب آبستن است

سوخته هجر تو و کنج غم

زاویه گلخنیان گلخن است

زآتش تو خرمن خوبان بسوخت

خال تو یک دانه ازان خرمن است

قاعده عشق ز جامی طلب

زانکه درین مسئله صاحب فن است