گنجور

 
جامی

چو گرد ماه خط مشکبو بگردانی

دلی ز راه به هر تار مو بگردانی

چگونه روی تو بینم چو بهر دیدن تو

به هر طرف که کنم روی رو بگردانی

نمی رسد به تو هیچ ارزو چو جلوه کنی

رخم ز قبله هر آرزو بگردانی

به هر فتاده بود خوی تو نکوکاری

به بخت ما چو رسد کار خو بگردانی

بدان هوس که به کویت رسم خوشم که مرا

کشان کشان چو سگان کو به کو بگردانی

به باده سرزنشم چند زاهدا چه شود

که سنگ خود ز سر این سبو بگردانی

نیافت ره به تو جامی به گفت و گوی آن به

که روی او ز ره گفت و گو بگردانی