گنجور

 
جامی

دل مرا ز هزار آرزو بگردانی

درآرزوی خودم کو به کو بگردانی

ز قبله روی بگردانیم که رو به من آر

به روی تو چو کنم روی رو بگردانی

چه باک ازانکه نیابم تو را ازان ترسم

که روی من ز ره جست و جو بگردانی

به رخ چو جعد مسلسل نهی هزاران دل

ز راه عقل به هر تار مو بگردانی

دهانت دایره لطف را شود مرکز

به گرد گل چو خط مشکبو بگردانی

خدای بین نیی ای پارسا که دل دهدت

که چشم خویش ز روی نکو بگردانی

نمیرد آتش جامی به ساغر ای ساقی

به دور او چه شود گر سبو بگردانی