مشک تر بر برگ گل سودی بلای جان شدی
کار جان چون ساختی غارتگر ایمان شدی
گرد لعل جانفزای خود فزودی خط سبز
خضر را رهبر به سوی چشمه حیوان شدی
می شکافی موی در سر ضمیر دیگران
صورت حال خودت گفتم چنین نادان شدی
روی تو ماه تمام آمد چرا چون ماه نو
گوشه ابرو نمودی ناگه و پنهان شدی
غنچه امید من بود از تو عمری ناشکفت
خرم آن روزی که چون دیدی مرا خندان شدی
نوخطان شهر را سربر خط فرمان توست
کوس دولت زن که ملک حسن را سلطان شدی
یاد آن روزی که در ره دیدمت گفته به ناز
راه خود رو جامیا چندین چرا حیران شدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.