به هر که هست چو شیر و شکر درآمیزی
مرا ببینی و از من ز دور بگریزی
هزار حیله کنم تا رسم به صحبت تو
هنوز پیش تو من نانشسته برخیزی
بکش مرا و مکن قصد دیگران تاکی
به قصد کشتن من خون دیگران ریزی
ز طره ات دلی آویخته به هر سو موی
نبود طره مشکین بدین دلاویزی
بود ز سنگ جفات استخوان من شده آرد
پس از وفات اگر خاک قالبم بیزی
ز فرق تا به قدم فتنه ای و گاه قیام
هزار فتنه به تاراج ما برانگیزی
بلای دنیی و دینند نیکوان جامی
نه طور عقل بود کز بلا نپرهیزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوشا که موسمِ گل بامداد برخیزی
به باغ باده خوریّ و ز خلق بگریزی
برو به روز جوانی جهان پیر بخور
که آن به است که با روزگار نستیزی
ازین نصیحت بیهودهای فقیه ترا
[...]
ایا شکسته سر زلف ترک تبریزی
شعار تو همه دل بندی و دلاویزی
عبیر و عنبر بر مهر انور افشانی
عقیق و شکر بر مشک اذفر آمیزی
گهی به سنبل آشفته برگ گل سپری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.