گنجور

 
جامی

ای به بالا بلای جان همه

کوته از وصف تو زبان همه

آسمان است قبله حاجات

آستان تو آسمان همه

چون تو نازک میان بسی دیدم

تو دلم بردی از میان همه

بود شهر از شکرفروشان پر

بست لعل لبت دکان همه

هر کست بی وفا گمان می برد

شد یقین عاقبت گمان همه

چون فتیله چراغ داغ توراست

شعله زن مغز استخوان همه

از کهن عاشقان مگو جامی

کرده ای نسخ داستان همه