گنجور

 
جامی

ای چو جان در دل من جا کرده

عقل را عشق تو شیدا کرده

هر که امروز رخت دیده به نقد

پشت بر نسیه فردا کرده

کی کند روی تماشا به بهشت

هرکه روی تو تماشا کرده

بت تو را دیده و چون برهمنان

پیش تو سجده تمنا کرده

عارضت کرده به خط غارت دین

این چه رسم است که پیدا کرده

در پی وصل چو تو مشک خطی

شهری از سر چو قلم پا کرده

تا کند فکر دهانت جامی

عمر در فن معما کرده