غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا
غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا
سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم
گر بند بند من کنی از یکدگر جدا
از آب دیده گونه رخسار من نگشت
زردی به شست و شوی نگردد ز زر جدا
این اشک سرخ نیست که می آیدم ز چشم
خونابه ایست گشته ز ریش جگر جدا
گردد میان تو کمر از موی بسته زلف
کس چون کند میان تو را از کمر جدا
پرواز راستان سویت از بال همت است
افتد به خاک تیر چو ماند ز پر جدا
گفتی که جامی از تو بزودی جدا شوم
ای کاش جان شود ز تنم زودتر جدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟
کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا
رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب
دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا
تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.