مه ترکی زبان من نداند فارسی چندان
چو گویم بوسه ده مشکل نهد بر فارسی دندان
پریرم بود در دل شوق او چندان که می مردم
چو آمد دی دو چندان گشت و هست امروز صد چندان
ز غیرش دیده دربستم مکن گو جا به دل هر بت
که این شهریست از آمد شد بیگانه دربندان
چه حاصل گر شد از سندان دلهایش تنم حلقه
چو نگشاید دری بر روی من زین حلقه و سندان
نه یوسف داشت تنها محنت زندان که چون یوسف
به زندان رفت بی او بر زلیخا شد جهان زندان
من ابر نوبهارم او گل خندان عجب نبود
اگر باشم به باغ دهر من گریان و او خندان
بتان فرزند و جامی نیست جز یعقوب غمدیده
که مشعوف جمال یوسف است از جمله فرزندان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خدای او را همی دارد خداوند خداوندان
از او یابند کام دل همه خویشان و پیوندان
بنالد جان بدخواهان چو تیغ او شود خندان
چو شیران پیش اندر صف چو اندر وصف صد چندان
همی گیرد جهان یکسر بتیغ او هنرمندان
[...]
جهانداری جوان دولت سرافراز عدو بندان
ابوالحارث ملک سنجر خداوند خداوندان
نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان
اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان
در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا
که حالی آب گرداند وجودش گر بود سندان
نیم آن کز تو برگردم فراقم گر کشد یا نه
[...]
چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخچشمی را
که از شوخی نگین را از نگین دان میکند بیرون
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.