گنجور

 
جامی

مه ترکی زبان من نداند فارسی چندان

چو گویم بوسه ده مشکل نهد بر فارسی دندان

پریرم بود در دل شوق او چندان که می مردم

چو آمد دی دو چندان گشت و هست امروز صد چندان

ز غیرش دیده دربستم مکن گو جا به دل هر بت

که این شهریست از آمد شد بیگانه دربندان

چه حاصل گر شد از سندان دلهایش تنم حلقه

چو نگشاید دری بر روی من زین حلقه و سندان

نه یوسف داشت تنها محنت زندان که چون یوسف

به زندان رفت بی او بر زلیخا شد جهان زندان

من ابر نوبهارم او گل خندان عجب نبود

اگر باشم به باغ دهر من گریان و او خندان

بتان فرزند و جامی نیست جز یعقوب غمدیده

که مشعوف جمال یوسف است از جمله فرزندان

 
 
 
قطران تبریزی

خدای او را همی دارد خداوند خداوندان

از او یابند کام دل همه خویشان و پیوندان

بنالد جان بدخواهان چو تیغ او شود خندان

چو شیران پیش اندر صف چو اندر وصف صد چندان

همی گیرد جهان یکسر بتیغ او هنرمندان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
امیر معزی

جهان‌داری جوان دولت سرافراز عدو بندان

ابوالحارث ملک سنجر خداوند خداوندان

همام تبریزی

نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان

اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان

در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا

که حالی آب گرداند وجودش گر بود سندان

نیم آن کز تو برگردم فراقم گر کشد یا نه

[...]

صائب تبریزی

چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخ‌چشمی را

که از شوخی نگین را از نگین دان می‌کند بیرون

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه