گنجور

 
جامی

از نهانخانه وصل تو جدا افتادم

بین کجا بودم ازین پیش و کجا افتادم

جانم از سطوت بی چونی تو بی چون بود

دور ماندم ز تو در چون و چرا افتادم

اصل هر نغمه که باشد نفس رحمت توست

من ازان نغمه اصلی چو صدا افتادم

داشتم با تو فراغت ز بلی و ز بلا

یک بلی گفتم ودر دام بلا افتادم

بودم از هستی خود تیره دل و تشنه جگر

روی تو دیدم و در بحر صفا افتادم

نیست جایی ز تو خالی به تمنای تو بود

که درین هاویه حرص و هوا افتادم

جامی از جام می عشق توام ای ساقی

دست من گیر به جامی که ز پا افتادم