گنجور

 
جامی

مجلسی خواهم تهی از صلح و خالی از نزاع

اهل وحدت کرده در وی نقش کثرت را وداع

ساقیان از یک طرف پر ساخته جام شراب

مطربان از یک طرف برداشته دور سماع

تنگدستان را میسر دولتی بی انتظار

می پرستان را مهیا عشرتی بی انقطاع

می بود خورشید و ساغر ماه در دور فلک

کس ندیده ست اینچنین خورشید و مه را اجتماع

چون نهم خورشید نام می که در وقت طلوع

صد چو خورشیدش نماید مضمحل تحت الشعاع

خوش سطرلابیست پیمانه که بی وی کم گرفت

از حضیض خم کسی خورشید می را ارتفاع

جامی از فقر و فنا بر دوش دارد خرقه ای

کش طراز آستین لایوهب است و لایباع