گنجور

 
جامی

نازک اندامی که هست آسیب تن پیراهنش

جانم آزارد ز آسیبی که آید بر تنش

چون گلشن می داشتم بر دست چون دارم روا

کوفتد گل گل به تن چون گلبن از دست منش

ترسم از آزار مژگان ورنه دارم آرزو

کز بدن آزردگی چینم به چشم روشنش

فن خوبان است گاهی جنگ و گاهی آشتی

خوبتر بینم ز خوبان جهان در هر فنش

هر زمان بی موجبی با او برآرم سر به جنگ

تا به رسم آشتی دست آورم بر گردنش

شد گریبان وصال او به چنگ از دست من

دست آن کوتا بعد از آن بگیرم دامنش

بهر آن سرو این غزل جامی به برگ گل نویس

باشد آن را افکند باد صبا پیراهنش