رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا
که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا
سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود
سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا
فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز
ولی چه سود که تو نشنوی فغان مرا
ز ناله راز نهانم به روی روز افتاد
بیا ز خاتم لب مهر کن دهان مرا
چه سان جمالِ تو بینم ، اگر نه پاک کنی
به آستین کرم چشم خونفشان مرا
چراغ شام غمت را فتیله از چه کنم
چو سوخت فرقت تو مغز استخوان مرا
غزلسرایی جامی که حسب حال من است
ترانه ساخت به هر کوی داستان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار ابراز دلتنگی و درد جدایی شاعر از معشوقش است. او از صبای خوش خبر میخواهد که حال او را به یار دلستانش بگوید و یادآور میشود که وعدههای دروغی که به او داده شده، جانش را سوزانده است. خانهاش به خاطر زیبایی و حضور محبوب نورانی بود، اما این جدایی آن را تاریک کرده است. شاعر به فریاد و ناله آمده، اما معشوق گوشش به فریادهای او نمیرسد. او از بوسه و محبت لب معشوقش درخواست دارد تا درد دلش را تسکین دهد و میگوید که جدایی او مغز استخوانش را سوزانده است. در نهایت، شاعر از غزلسرایی میگوید که حال او را به تصویر میکشد و قصه عشقش را روایت میکند.
هوش مصنوعی: ای نسیم، برو و به محبوب دلنشین من بگو که وعدههای دروغین تو جانم را به آتش کشیده است.
هوش مصنوعی: خانه و دیار من به خاطر چهره زیبای تو روشن و نورانی بود، اما جدایی تو خانه و زندگیام را به تاریکی کشاند.
هوش مصنوعی: من شب و روز از درد دوری تو ناله میزنم، اما افسوس که تو صدای نالهام را نمیشنوی.
هوش مصنوعی: از نالههای پنهان من، رازهایی برملا شد. بیا و از لبهای مهرآمیزت صحبت کن و کلماتم را به زبان بیاور.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم زیبایی تو را ببینم، اگر این چشمهای گریهدار من را نپاک کنی؟
هوش مصنوعی: چراغ شب غم تو را چگونه روشن کنم وقتی که جدایی تو به عمق وجودم آسیب زده است.
هوش مصنوعی: شاعر، با توجه به وضع روحی خود، در هر مکان و به هر کس داستان زندگیاش را روایت کرده و شعری سروده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
[...]
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
زبسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
[...]
ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
مراست جذبه شوقی که هر کجا میرم
هما به کوی تو میآرد استخوان مرا
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
[...]
گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
[...]
ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد
قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.