گنجور

 
جامی

کیست کز خون پر رقم بیند رخ زرد مرا

برتو خواند حرف حرف این نامه درد مرا

می شود باران اشکم ژاله برکشت امید

خاصیت اینست دور از تو دم سرد مرا

دست امید من از دامان وصلت نگسلد

گر دهد گردون به باد نیستی گرد مرا

جز دلی ناید برون زاندوه عشقت صد شکاف

گر شکافی سینه اندوه پرورد مرا

خوردمی شبها به خواب از لعل تو جام طرب

برد تاراج غمت هم خواب و هم خورد مرا

سینه پر مهر تو آوردم از راه عدم

آه اگر طبع تو نپسندد ره آورد مرا

داشت سرگردان به سان جامیم فکر جهان

بند پا شد عشق تو فکر جهانگرد مرا