گنجور

 
جامی

بوی آن آشنا که می آرد

جز نسیم صبا که می آرد

گرچه ما را خبر نکرد و برفت

خبر او به ما که می آرد

شرط یاری پیام یار آریست

شرط یاری بجا که می آرد

به جگر خستگان خار جفا

گل باغ وفا که می آرد

نامه او مثال عافیت است

سوی این مبتلا که می آرد

هجر درد و نسیم وصل دواست

درد ما را دوا که می آرد

صد دعا می فرستدش جامی

یک جواب دعا که می آرد