گنجور

 
جامی

چنین که سالک ما می نهد قدم کج مج

هزار مرحله افزون بود ازو تا حج

نتافت بر همه ذرات کون خورشیدی

که سیر او نه به قطع دقایق است ودرج

چو اقرب است به ما نور او ز حبل ورید

چه احتیاج به بسط دلایل است و حجج

به چشم راست نگر هر کجا کجی بینی

که هست راستی ابرو آنکه باشد کج

برآستان تو گفتم که سر زدم عمریست

هنوز نبودم امید فتح باب فرج

دوباره گفت علی قرع بابنا دم دم

فان من قرع الباب و استدام ولج

هوای عالم وحدت اگر کنی جامی

بغیر راه ملامت مرو به هیچ نهج