به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت
به خط لبت سبق روح پروری آموخت
ز لطف در بناگوش تو تعالی الله
که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین
خط مزوری و لوح دلبری آموخت
به طرف باغ گذشتی فکنده طره به دوش
چمن طراوت ازان سنبل طری آموخت
چرا نهان شوی از چشم ما اگرنه تو را
رقیب دیوصفت عادت پری آموخت
زوال هستی خودخواست از ستردن موی
مجردی که رموز قلندری آموخت
بهای لعل تو جان جامی از تو دانسته ست
خوش آن که قیمت جوهر ز جوهری آموخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چشم و لب معشوق و تاثیر آنها بر دیگران اشاره دارد. شاعر از ویژگیهای معشوق سخن میگوید، از جمله اینکه چشم معشوق درس ستمگری میدهد و لبانش روح پروری را یاد میدهند. او همچنین به لطفی که در گوش معشوق وجود دارد و نور سعادت را به دیگران میآموزد، اشاره میکند. شاعر با استفاده از تمثیلهای زیبا توضیح میدهد که چگونه زیباییهای معشوق از گلها و باغها الهام میگیرند. در نهایت، شاعر به اهمیت و ارزش وجود معشوق اشاره میکند و میگوید که جانش با ارزشترین چیز است و قیمت زیباییهای او به حقیقتی عمیقتر اشاره دارد.
هوش مصنوعی: چشمهای تو با نگاههای فریبندهاش به من آموخت که چطور میتوانم ستم کنم، و لبان تو نیز به من هنر پرورش روح و احساس را یاد داد.
هوش مصنوعی: از رحمت خداوند در گوشهای تو، که برکت نور خوشبختی را به مشتری آموزش داد.
هوش مصنوعی: معلم درس زیبایی و جذابیت چهرهات را از خط زیبای جبینت آموخته و با این زیبایی دست به نوشتن دلربایی زده است.
هوش مصنوعی: تو از کنار باغ گذشتی و موهای زیبایت را بر دوش خود انداختی، سبزهها از بوی طراوت سنبلهای خوشبویت آموختند.
هوش مصنوعی: چرا از دیده ما پنهان میشوی؟ اگر اینطور است که رقیب تو، با صفات شیطانیاش، به تو عادت کرده است.
هوش مصنوعی: زوال و نابودی وجود، انتخاب خود فرد است. این امر به خاطر از بین بردن موی زنی مجرد است که به رموز و اسرار زندگی قلندری پی برده است.
هوش مصنوعی: بهای ارزشمند تو را مانند جان میداند و خوشا به حال کسی که ارزش واقعی یک چیز را از خود آن چیز دریابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
[...]
ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت
تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت
تو طفل مکتب حسنی معلم تو دو چشم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
فریب و مکر به غمزه چه میدهی تعلیم
[...]
ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت
جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت
ترا خدایی آموزد ار اراده کنی
به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت
ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل
[...]
نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت
که رسم دلبری از ماه من پری آموخت
فغان از آن مه نامهربان که استادش
نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت
به کودکیش همه مشق جور کیشی داد
[...]
قضا چنانکه ترا طرز دلبری آموخت
مرا به راه جنون رسم خود سری آموخت
چرا ز اشک و رخم سیم و زر به دامان ریخت
اگر نه عشق مرا کیمیاگری آموخت
مرا به جای مناعت مسالمت آورد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.