گنجور

 
جامی

چو در طریق ارادت نگار ما دودل است

به هر کجا رود از کوی یکدلان بحل است

ز چین به لوح جبینش هزار نقش خطاست

چه سود ازانکه رخش رشک صورت چگل است

ز لطف و قهر وی آسودگی نیابد کس

مزاج او چو نه در طور حسن معتدل است

به تیغ فرقت ازو به که بگسلم پیوند

به زلف او رگ جانم اگرچه متصل است

چو ریخت بیگنهم خون ز عکس خون من است

که سرخ گشته رخ او نه آنکه منفعل است

گیاه مهر چه بویم ازو که دست قضا

فشانده تخم جفا کاریش در آب و گل است

به دلبری که نبود اهل، داد دل جامی

کنون ز کرده خود پیش اهل دل خجل است

 
 
 
حافظ

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است

صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است

پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس

[...]

جامی

خیال خال لبت تخم مزرع امل است

هوای خط تو ختم صحیفه عمل است

اگر نه رقعه قتل من آرد از تو رسول

رسول قاصد جان رقعه نامه اجل است

زکات آن لب میگون به می پرستان ده

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ز بحر چرخ به کشتی عمر صد خلل است

دواش بحر شراب و سفینه غزل است

می رقیق چو نقد حیات بی‌مثل است

بت شفیق چو عمر عزیز بی‌بدل است

به وصل او ندهم راه احتمال ای عشق

[...]

عرفی

هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است

متاع من دل مجذوب و مستی ازل است

یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان

هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است

کسی که گشته به تقلید آدمی سیر ت

[...]

سلیم تهرانی

بنای توبه ز ابر بهار در خلل است

می دوآتشه عمر دوباره را بدل است

ز شام تا دم صبح است وقت می خوردن

میان روز، بط می خروس بی محل است

کجاست ساغر می تا مرا کند بلبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه