گنجور

 
جامی

به شب فروخته رو خانهٔ که می‌پرسی

به شمع ره سوی کاشانهٔ که می‌پرسی

به عشوه در حرم کعبه پرسیم خانه

چه کعبه و چه حرم خانهٔ که می‌پرسی

ز زلف و خال تو دل‌های ما گرفتارند

خبر ز دامگه و دانهٔ که می‌پرسی

به هر زبان ز تو افسانه‌ای و خسته‌دلان

نهاده گوش که افسانهٔ که می‌پرسی

دل هزار کس از عشق توست دیوانه

ولی تو از دل دیوانهٔ که می‌پرسی

ز جام لعل تو مست است عقل ازو هردم

حدیث ساغر و پیمانهٔ که می‌پرسی

یکی‌ست گنج به ویرانه جهان جامی

سراغ گنج به ویرانهٔ که می‌پرسی