گنجور

 
جامی

هرگز ندیدم رسم حبیبان

همچون تو کردن خو با رقیبان

غوغای زاغان ببریده گل را

پیوند صحبت از عندلیبان

هرگز نیاری یاد اسیران

هرگز نپرسی حال غریبان

از بس ضعیفم گشته ست عاجز

زاحساس نبضم دست طبیبان

خوش انکه گردد در قتل واعظ

شمشیر غازی تیغ خطیبان

دادی کسان را از خود نصیبی

رحمی نکردی بر بی نصیبان

جامی که عشقت کردش مؤدب

کی گوش دارد پند ادیبان