شمارهٔ ۲۴۳
تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان
بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد
برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض
شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
کردی وداع و بار سفربستی و شدند
همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما
بین سیلهای خون ز پی کاروان روان
تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک
صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان
جامی مگو که پای به دامان صبرکش
خود گو کزان جمال صبوری کجا توان
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...