تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان
بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد
برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض
شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
کردی وداع و بار سفربستی و شدند
همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما
بین سیلهای خون ز پی کاروان روان
تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک
صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان
جامی مگو که پای به دامان صبرکش
خود گو کزان جمال صبوری کجا توان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با نازنین جوانی صحبت میکند و از او میخواهد که بر حال پیرمردی چون خود رحم کند. او به جوان میگوید که در سفرش بیشتر از آنکه به خودش اهمیت دهد، باید به دیگران نیز دقت کند. شاعر با حسرت به جدایی اشاره میکند و میگوید که همراه جوان، دلها و جانهای زیادی نیز در سفر هستند. او از جوان میخواهد که به حال آنان توجه کند و ببیند که چطور اشکها جاریاند. در نهایت، شاعر از جوان میخواهد به خاطر زیباییهای صبوری، صبر کند و از او میخواهد به خود و دیگران رحم کند.
هوش مصنوعی: ای جوان نازنین، تو جوانی زیبا و من پیری ضعیف هستم. خواهش میکنم به حال پیرمردی چون من مرحمتی کن.
هوش مصنوعی: بر دامنت چه شرمی خواهد بود اگر سایهات بر روی زمین خشک بیفتد، ای گل ارغوانی که تازگی و زیبایی را به همراه داری.
هوش مصنوعی: کسی جز تو شایسته این مقام نیست، حتی اگر بخواهند به خاطر نیکان، شهری را بسازند.
هوش مصنوعی: تو وداع گفتی و بار سفر را بستی و هزاران دل و جان مانند یک کاروان با تو همراه شدند.
هوش مصنوعی: به خاطر خدا بار دیگر بنگر و با چشمان اشک آلود ما، سیلابهای خون را که در پی کاروان در حال حرکت است، مشاهده کن.
هوش مصنوعی: تو سوار بر اسب نرینگی میشوی و من از شیوه اشک، قطره قطره ز خمیرهام میریزم.
هوش مصنوعی: نیا جامی از صبر و سکوت سخن بگو، زیرا از زیبایی و جذابیتِ صبر، هیچ کس نمیتواند بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ادراک محض جان خرد شاه نوجوان
رستم بهادر آن گهر تاج خسروان
تو میر کاروانی و ماخسته رهروان
غافل زرهروران مشو ای میر کاروان
در محفلی که چهره فروزی به گرد تو
چون هاله گرد ماه نشینند نیکوان
تو خسروی و، من سگت ای شاه خسروان
هر جا روی تو، آیمت از پی دوان دوان
شب تار و، راهزن بکمین، راه پرخطر؛
غافل ز کاروان مشو، ای میر کاروان
افراسیاب عقل، گریزد بغار عجز؛
[...]
چشم طمع بپوش تو ایدل از این جهان
پیمانه پر کنیم چه از پیر و از جوان
روزی به عزم سیر به صحرا شدم روان
صیاد می دوید و اجل از پیش دوان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.