گنجور

 
جامی

تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان

بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان

بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد

برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان

کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض

شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان

کردی وداع و بار سفربستی و شدند

همراه تو هزار دل و جان چو کاروان

بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما

بین سیلهای خون ز پی کاروان روان

تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک

صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان

جامی مگو که پای به دامان صبرکش

خود گو کزان جمال صبوری کجا توان

 
 
 
بابافغانی

ادراک محض جان خرد شاه نوجوان

رستم بهادر آن گهر تاج خسروان

طبیب اصفهانی

تو میر کاروانی و ماخسته رهروان

غافل زرهروران مشو ای میر کاروان

در محفلی که چهره فروزی به گرد تو

چون هاله گرد ماه نشینند نیکوان

آذر بیگدلی

تو خسروی و، من سگت ای شاه خسروان

هر جا روی تو، آیمت از پی دوان دوان

شب تار و، راهزن بکمین، راه پرخطر؛

غافل ز کاروان مشو، ای میر کاروان

افراسیاب عقل، گریزد بغار عجز؛

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آذر بیگدلی
حاجب شیرازی

چشم طمع بپوش تو ایدل از این جهان

پیمانه پر کنیم چه از پیر و از جوان

روزی به عزم سیر به صحرا شدم روان

صیاد می دوید و اجل از پیش دوان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه