گنجور

 
جامی

حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان

که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان

پر از لاله ست صحرا داغ هجران دیده ای گویی

گذشته ست آن طرف از دیده ها خون دل افشانان

تو خوش زی ای به بزم وصل در سر ساغر عشرت

که من هم سرخوشم بیرون در از سنگ دربانان

به دل پیکان او ناآمده دل می رود پیشش

بلی شرط مروت باشد استقبال مهمانان

به فکر آن دهان دل را چه سان آرم ز زلف او

نیاید شیوه جمعیت از خاطر پریشانان

کله کج کرده دامن بر زده می آید آن کافر

خدایا دور دار آن آفت دین از مسلمانان

به دستی می به دستی دست وی جامی چه خوش باشد

به پای سرو و گل گشتن قدح نوشان غزل خوانان

 
 
 
جامی

نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان

مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان

نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی

ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان

بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان

[...]

مشتاق اصفهانی

خوشاب بزمی که سرخوش از شراب صحبت جانان

برقص آیم چو مستان دست‌کوبان پای‌افشانان

بیک جام میم کافر شناسد زاهد و داند

مسلمان خویش را و میخورد خون مسلمانان

ز بیقدری کشم از آسمان نازی درین محفل

[...]

طبیب اصفهانی

اگر از حال ما پرسی بپرس از طرّهٔ جانان

پریشانان نکو دانند احوال پریشانان

ملک آسوده در خلوت‌سرا و دادخواهان را

دریغا خون کند در دل تغافل‌های دربانان

نکویان سست‌پیمانان و من داغم درین گلشن

[...]

آذر بیگدلی

گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان

نشانده بر در دولت سرا، بی‌رحم دربانان!

نشسته جان‌فشانان بر سر راهش من و، ترسم

که از من بگذرد با غیر، بر من دامن‌افشانان

مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آذر بیگدلی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه