ندارم دریغ از غمت هیچ چیز
که مهمان ناخوانده باشد عزیز
اگر بستیت کلک شاپور نقش
شدی خسروت بنده، شیرین کنیز
پی قیمت چون تو سیمینبری
بود گنج زر کمتر از یک پشیز
بود مزرع همت عاشقان
برون از حساب جریب و قفیز
دلا خواهی از عاشقی بر خوری
بشوی از همه دست وز خویش نیز
به سیل فنا ده همه رخت و پخت
به موج بلاکش همه چیز و میز
ببر جامی از چرپ و شیرین دهر
چو طفلان مکن میل جوز و مویز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز
چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز
گرفتی ازو دیو راه گریز
اگر خود بیایی به دشت ستیز
کنم پیکرت را روان ریزریز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.