ندارم دریغ از غمت هیچ چیز
که مهمان ناخوانده باشد عزیز
اگر بستیت کلک شاپور نقش
شدی خسروت بنده، شیرین کنیز
۳
پی قیمت چون تو سیمینبری
بود گنج زر کمتر از یک پشیز
بود مزرع همت عاشقان
برون از حساب جریب و قفیز
دلا خواهی از عاشقی بر خوری
بشوی از همه دست وز خویش نیز
۶
به سیل فنا ده همه رخت و پخت
به موج بلاکش همه چیز و میز
ببر جامی از چرپ و شیرین دهر
چو طفلان مکن میل جوز و مویز