فصل دی کوته بود ساقی برای عیش روز
رشته گیر از شمع و از شب وصله ای بر روز دوز
از فروغ فضله شهدم چه حاصل فضل کن
وز رخ شاهد حریم مجلسم را برفروز
در جوانی بود سجده پیش شاهد عادتم
یادگاری مانده زان در پیریم این پشت کوز
نیست بر من داغی از محرومی از داغت بتر
جز بدین داغم به هر داغی که می خواهی بسوز
می دهد یادم زوال عمر و حرمان از مراد
از کساد یخ فروش شهر و گرمای تموز
بر بساط قرب کی دانم نهادن پای راست
من که پای راست را از چپ نمی دانم هنوز
کم شود ای مفتی به فتوی مانع جامی ز عشق
نیست بر دیوانگان حکم یجوز و لایجوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش من یا ایر خود تدبیر کردم تا بروز
کاینهمه بدریده های خلقرا چندین بدوز
گفت خاموش ای خر و بندیش ای ناهل پیش
مرد خواهی تابگاه حشر جون خرمی سپوز
گفتم آمد ماه روزه چون کنم تدبیر چیست
[...]
عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز
خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز
گر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باش
جمله شب میگداز و جمله شب خوش میبسوز
غیر عاشق دان که چون سرما بود اندر خزان
[...]
فکر عقل از حد گذشت، ای عشق، آتش برفروز
هر کجا یابی نشانی هستی ما را بسوز
با وجود آنکه دریا جرعه جام منست
بر لب دریای حیرت با لب خشکم هنوز
با خیال زلف و رویت مست و حیران مانده ام
[...]
دوش در بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز
روشنی بیرون نرفت از خانهٔ من تا به روز
دیشب از شست خیالش ناوکی خوردم به خواب
روز چون شد خورد بر جانم خدنگ سینهسوز
دیدمش در خواب کاتش میزند در خانهام
[...]
شرم بادت گفته ای عرفی فلانرا خام گفت
بایدت گفت آتش اندیشه زین به بر فروز
هیچکس گوید عطارد راکه تیرش نارساست
وربگوید میتوان گفتن بتیرش برمدوز
هیچکس گوید که طباخ بهشت این خام پخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.