گنجور

 
جامی

نی کیست همدمی شده از خویشتن تهی

چون سالکان ز سیر مقاماتش آگهی

آزرده ای که ناله جانسوز می کند

هر جا ز پای تا سرش انگشت می نهی

سوراخ ها به سینه نی بهر آن کنند

تا دمبدم ز ناله دل خود کند تهی

خفته ز بانگ می جهد از جا تو مرده ای

گر در سماع بانگ نی از جا نمی جهی

دمساز نی شدم که بنالم چو شد بلند

آهنگ ناله ام دم نی کرد کوتهی

خودرسته نی که رست ز خود زان همی زند

این راه بی خودی که تو یکدم ز خود رهی

جامی ز ناله دل افگار خود مگر

آگه نیی که ناله نی شرح می دهی

 
 
 
قطران تبریزی

ای گشته یادگار ز کردار تو شهی

دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی

از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری

از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی

یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
انوری

ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند

احرار روزگار و افاضل ترا رهی

بودند در قدیم امیران و شاعران

واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی

هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان

[...]

مولانا

ای سیرگشته از ما ما سخت مشتهی

وی پاکشیده از ره کو شرط همرهی

مغز جهان تویی تو و باقی همه حشیش

کی یابد آدمی ز حشیشات فربهی

هر شهر کو خراب شد و زیر او زبر

[...]

ابن یمین

ای پیک پی خجسته نسیم سحرگهی

لطفی کن از برای دل خسته رهی

بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش

یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی

یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد

[...]

خواجوی کرمانی

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی

روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد

ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه