گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او

سرو همچون سایه خود را افکند در پای او

بر سر بازار گل بی وجه گو مفروش حسن

چون ندارد کس به دور عارضش پروای او

سایه آن سرو بالا هر که را بر سر فتاد

سر به طوبی کی درآرد همت والای او

آن پریرو مردم چشم من است این روشن است

جای آن دارد که سازم چشم روشن جای او

دی خرامان برگذشت آن نخل تر سوی چمن

سرو بر جا خشک ماند از حیرت بالای او

ریخت شیرین خون فرهاد و ازین شیرین تر آن

کز پی خون ریختن هم خود دهد حلوای او

شد میسر وایه جامی که وصل دوست بود

باز اگر از وای خود بازماند وای او

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عطار

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او

صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او

جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع

گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او

گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری

[...]

اثیر اخسیکتی

سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او

سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او

بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد

با سری در محنت سودای او، در پای او

گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی

[...]

سلمان ساوجی

آنکه می‌گردید رای آسمان بر رای او

خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او

آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود

هیچ مردی را به مردی دست برد رای او

ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید

[...]

کمال خجندی

گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او

چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او

چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش

نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او

با خیالش مردم چشمم نمی‌آید به چشم

[...]

حسین خوارزمی

بر جگر آبم نماند از آتش سودای او

خاک ره گشتم در این سودا که بوسم پای او

بستم از غیرت در دل را بروی غیر دوست

تا که خلوتخانه چشم دلم شد جای او

دارم از جنت فراغت با رخ جان پرورش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه