گنجور

 
جامی

شبی چون مه نمودی روی نیکو

برآمد نعره از انجم که ما هو

رمد آهو ز مردم با تک تیز

درین شیوه تو بگذشتی ز آهو

برت هست آیتی در لطف و رخ نیز

گه از برخوانم این آیت که از رو

سرشکم خواهد از زانو گذشتن

ز شوقت چند گریم سر به زانو

دو چشم تو عجایب جادوانند

ندیدم همچو آن دو هیچ جادو

همه صاحبدلان را ذوق کعبه

من بی دین و دل را ذوق آن کو

تنت در خرقه گر گم گشت جامی

چه شد کم گیر ازین پشمینه یک مو