گنجور

 
جامی

یشهد الله اینما یبدو

انه لا اله الا هو

هست در ذره ای به وحدت خویش

پیش عارف گواه وحدت او

نیست با هیچ یک از اشیا ضد

می نماید به صورت همه رو

فهو ناج کما هو المنجی

و هو راج کما هو المرجو

گر تویی جمله در فضای وجود

هم خود انصاف ده بگو حق کو

در همه اوست پش چشم شهود

چیست پندار هستی من و تو

پاک کن جامی از غبار دویی

لوح خاطر که حق یکی ست نه دو

 
 
 
رودکی

چون نهاد او پهند را نیکو

قید شد در پهند او آهو

عنصری

مرد ملاح تیز اندک رو

راند بر باد کشتی اندر ژو

وطواط

شمس دین ، ای ترا بهر نفسی

در جان کهن سعادت نو

ای زبانها بمدحت تو روان

وی روانها بطاعت تو گرو

بر گذشته موافق تو زچرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه