گنجور

 
جامی

روحی فداک ای صنم ابطحی لقب

آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب

کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند

ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب

هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو

زین بزمگاه تشنه جگر رفت و خشک لب

تا زلف تو شب است و رخت آفتاب چاشت

«واللیل والضحی » است مرا ورد روز و شب

کامی ز لب ببخش که عشاق خسته را

صد خارخار در جگر افتاد ازان رطب

رفتن به سر طریق ادب نیست در رهت

ما عاشقیم و مست نیاید ز ما ادب

دل باد منزل غم و سر خاک مقدمت

کین موجب شرف بود آن مایه طرب

مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست

مطلوب او همین که دهد جان درین طلب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode