گنجور

 
جامی

بدا برق بطحاء و الدمع ساکب

زهی عشق مستولی و شوق غالب

خوش آن برق رخشان که از کوی جانان

درخشد چو بر آسمان نجم ثاقب

نگاری که روبند حوران جنت

غبار دیارش به مسکین ذوایب

دلم سوخت از شوق او گرچه دایم

خیال رخش هست با جان مصاحب

ایا حادی العیس بالله شمر

لقطع الفیافی و طی السباسب

ازان منزل خوش وزان ربع دلکش

کزو نیست یک دم دل خسته غایب

مکن حسبة الله ار می توانی

ازین بیش صرف زمام نجایب

سلام من الله مولی العوارف

سلام من الله معطی المواهب

علی روضة حل فیها حبیب

رفیع المعارج سنی المراتب

ملیحی که جمع است در بزم وصلش

فنون مقاصد صنوب مآرب

فصیحی که درج است در درج لعلش

رموز نوادر نکات غرایب

به اقبال درد و غمش رست جامی

ز میل مرادات و نیل مطالب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode