گنجور

 
جامی

صوفی متاع صومعه رهن شراب کن

پیرانه سر تلافی عهد شباب کن

مستم ز نشئه می عشق پریوشی

بر یاد لعلش از دو سه جامم خراب کن

عیب است لاف عشق جوانان و عهد شیب

موی سفیدم از می گلگون خضاب کن

بدنام و شهر رانده و رسوای عالمیم

ای پارسا ز صحبت ما اجتناب کن

کسب کمال و فضل فضولی ست ای پسر

از عاشقان فضیلت عشق اکتساب کن

معنی یکی ست گرچه صور مختلف فتاد

این نکته را قیاس ز بحر و حباب کن

جامی جناب پیر مغان قبله دعاست

هر چیز کالتماس کنی زان جناب کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode