هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا
خواهم از شوق کنم جامه جان چاک آنجا
مبریدم ز سر راهش اگر میرم زار
بگذارید خدا را که شوم خاک آنجا
مزن آتش به من ای آه در آن کوی مباد
دود خیزد ز سر این خس و خاشاک آنجا
شدم آواره شهری ز گرفتاری دل
که ز خونریز غریبان نبود پاک آنجا
پای جایی که نهد کاش گذارد اول
که به مژگان ز خس و خاک کنم پاک آنجا
دور ازان در گذرانم ز فلک ناوک آه
تا چه سان می گذراند دل غمناک آنجا
جامی از خون خود آلوده مکن صیدگهش
که نبندند چنین صید به فتراک آنجا