گنجور

 
جامی

خلقی چو گل شکفته و خندان به طرف باغ

ما و دلی ز هجر تو چون لاله داغ داغ

در باغ اگر نه بوی تو یابم ز هر گلی

آهی برآرم از دل و آتش زنم به باغ

پوشیده دار غنچه صفت پیرهن ز باد

تا بوی او چو گل نشود عطر هر دماغ

حاجت مبر به خانه همسایه ای رفیق

کامشب شرار سینه من بس بود چراغ

در چابکی طریق تو ورزند نیکوان

لیکن خرام کبک دری نیست کار زاغ

کی سایه بر سرم فکند آن همای قدس

چون بر کلوخ می ننشیند مرا کلاغ

فصل بهار بسته جهانی به عیش دل

جامی و درد عشق و ز عیش جهان فراغ

 
 
 
کسایی

دل شاد دار و پند کسایی نگاه دار

یک چشمزد جدا مشو از رطل و از تفاغ

قطران تبریزی

تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ

پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ

دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب

کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ

از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست

[...]

مولانا

امروز روز شادی و امسال سال لاغ

نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ

آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل

چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ

گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان

[...]

سعدی

برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ

چون دست می‌دهد نفسی موجب فراغ

کاین سیل متفق بکند روزی این درخت

وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت

[...]

جهان ملک خاتون

دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ

دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ

بی روی دلفریب تو خون می رود دگر

اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ

عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه