گنجور

 
جامی

بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل مباش

دردمندان توییم از حال ما غافل مباش

اختر فرخنده فالی ماه هر مجلس مشو

آفتاب بی زوالی شمع هر محفل مباش

پای بر جا همچو سروم در هوای قد تو

هر زمان چون شاخ گل سوی دگر مایل مباش

دانه خال توام بر روی گندمگون بس است

گو مرا از خرمن هستی جوی حاصل مباش

ساربان چون محمل لیلی ز حی بیرون برد

منع مجنون کی تواند کاندر پی محمل مباش

چند روزی بر در یارم اقامت آرزوست

ای اجل سرعت مکن وی عمر مستعجل مباش

پی به سر جان و دل بر جامی از عشق بتان

بیش ازین حیران شده در نقش آب و گل مباش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode