چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد
ز شمیم جعد معنبرش به مشام جان اثری رسد
نزنم دمی به هوای او که مرا ز خوان عطای او
نه حوالهٔ المی شود نه نوالهٔ جگری رسد
به زلال وصل خود از دلم بنشان حرارت شوق را
که مباد از آتش آه من به تو آفت شرری رسد
به خدنگ های جفای تو چه بلا خوشم که هنوز ازان
ز دلم نکرده یکی گذر ز قفای آن دگری رسد
همه را همیشه نظارهٔ تو میسر است خوشا کسی
که گهی ز چشم عنایت تو به دولت نظری رسد
نکشم قدم ز ره طلب من بیدل ار چه بود عجب
که به دست مفلس بینوا چو تو قیمتی گهری رسد
شب جامی از ظلمات هجر تو تیره شد چه شود اگر
ز فروغ صبح وصالت این شب تیره را سحری رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان عشق و longing شاعر به معشوق میپردازد. او از جمال و بوی دلانگیز معشوق صحبت میکند و تأثیر آن را بر جان خود احساس میکند. شاعر به خاطر محبت معشوق، از هیچ تلاشی دریغ نمیکند و تلاش میکند که شعلهی شوقش فروکش کند. او از درد و رنج ناشی از جدایی و بیخبری میگوید و به امید وصال، هر شب را با یاد معشوق سپری میکند. این اشعار نشاندهندهی عمق عشق و وفاداری شاعر به معشوق است و آرزو میکند که نور وصال، شبهای تاریک جدایی را روشن کند.
هوش مصنوعی: چه صبح دلانگیزی که از گل دلنشینش خبر میرسد، بویی که از زیبایی او به مشام جان میرسد، اثری عمیق به جا میگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر او هیچ اقدام و حرکتی نخواهم کرد، چون از سفرهی بخشش او نه چیزی به درد دل من میخورد و نه چیزی به من میرسد که دردهایم را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: ای کاش با وصل خود، شوق و هیجان دل مرا آرام کنی؛ زیرا نمیخواهم آتش دل، به تو آسیبی برساند.
هوش مصنوعی: از تیرهای بیرحمی تو چقدر بد میکشم، اما هنوز هیچیک از تیرها را از دل خود دور نکردهام و یکی پس از دیگری به قلبم میرسد.
هوش مصنوعی: همه چیز همیشه در نظر توست، چه خوب است که کسی گهگاهی از نگاه لطف تو به سعادت و خوشبختی برسد.
هوش مصنوعی: هرگز از مسیر جستجوی خود منحرف نخواهم شد، ای بیدلی! چه جای تعجب دارد که گاهی در دستان فردی بیپول و بیچاره مانند تو، جواهر قیمتی به دست آید.
هوش مصنوعی: شب به خاطر جدایی تو پر از تاریکی و غم شد، اما چه اهمیتی دارد اگر صبحی با نور وصال تو این شب تاریک را روشن کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر
بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
[...]
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد
چقدر ز منت قاصدان، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامهبر خودم، اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
[...]
من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد
که ز غیرتم کشد آن ستم که ز دوست بر دگری رسد
طلبی نگین وصال او به کف اینقدر ز چه مدعی
گهری چنین نه سزا بود که به چون تو بدگهری رسد
همه بلبلان و سرود خوش من و نالهای که درین چمن
[...]
نکشم قدم ز راه طلب من بی دل این نبود عجب
که بدست مفلس بی نوا چو تو قیمتی گهری رسد
نه به دستگاه شهنشهی، نه به خوبیت ضرری رسد
که ز ترک چشم ستمگرت، نگهی به خونجگری رسد
چه که هم تو زخمی و مرهمی، به وجود محتضرم همی،
چه خوش است زآمدنت دمی، خبری به محتضری رسد
صنما، مها، چه نکو بود، که محبت از دو طرف کشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.