گنجور

 
جامی

یارب انصافی بده آن شیخ دعوی دار را

تا به خواری ننگرد رندان دردی خوار را

شرع را آزار اهل دل تصور کرده است

زان گرفته پیشه خود شیوه آزار را

طبع بر گنج حقیقت قفل و شرع آمد کلید

تا دهد زان گنج بیرون گوهر اسرار را

هر که جنباند کلید شرع را بر وفق طبع

طبع نگشاید به رویش جز در ادبار را

منکر اهل طریقت را ز عرفان بهره نیست

نیست جز جهل جبلی موجب انکار را

سر وحدت منطق الطیر است جامی لب ببند

جز سلمیانی نشاید فهم این گفتار را

بوی عشق از گفته عطار عالم را گرفت

خواجه مزکوم است ازان منکر بود عطار را