گنجور

 
جامی

خط تو در دامن گل سنبل سیراب ریخت

بر بیاض صفحه خورشید مشک ناب ریخت

یک ورق ز اوصاف حسنت خواند بلبل در چمن

دفتر گل را صبا بر هم زد و در آب ریخت

خالهایت در خم ابرو چو شبگون دانه هاست

کز کف زهاد صاحب سبحه در محراب ریخت

اشک ها کز چشم خونبارم به دامانت چکید

قطره های خون بود کز کشته بر قصاب ریخت

پسته و بادام سوی لب مبر کان چشم مست

نقل بزم امشب ز دلهای اولوالالباب ریخت

خفته بودم بر خس و خار درت ز اوراق گل

باد صبحم خارها در بستر سنجاب ریخت

بود پر جام دل جامی ز جلاب طرب

عشق تو بر جام او زد سنگ و آن جلاب ریخت

 
 
 
جامی

لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت

طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت

باد گلبو باده گلگون است یا از رشک تو

بوی گل بر باد رفت و رنگش اندر آب ریخت

گر مرا کشتی چه غم کی باشد امکان دیت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت

چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت

وه که ممکن نیست دیگر چشم را دیدن به خواب

کز خیال لب نمک آن مه به جای خواب ریخت

یار شد مهمان من وز گریه شادی دو چشم

[...]

صائب تبریزی

آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت

خار در پیراهن خورشید عالمتاب ریخت

چون شفق رنگین ز روی خاک می خیزد غبار

غمزه او بس که خون خلق را چون آب ریخت

می توان صد نامه انشا کرد از راه نگاه

[...]

اسیر شهرستانی

عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت

همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت

از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد

گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت

دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی

[...]

جویای تبریزی

جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت

شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت

پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت

از دل خارا شرر چون قطره های آب ریخت

دور از آن خاک سر کوبسکه می پیچم به خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه